روز ۲۰۳- پرشین بلاگ دیوانه
پست ها رو می خوره. یه جای واسه خودش ول می کنه. بی ادب. این پرشین بلاگ هم شد سیستم بلاگ درست و حسابی می خوام. اینجا رو شما می بینید؟! می...
روز ۸۰- مردمی عجیب
ما شادیم، تو رو قربونی می کنیم. ما ناراحتیم، تو رو قربونی می کنیم. ما مریضیم، تو رو قربونی می کنیم. و ما موجودات عجیبی هستیم، بسیار...
روز ۷۷- من و همین روزهای اول پاییز
همسر قبل رفتن کلی یادآوری کرد که مراقب خودم باشم. گفت که بخوابم. دیروز رفته بودیم دنبال خونه، بعدشم کلی راه رفتیم و مثل همیشه وقت مریضی...
روز ۷۶- سرمایی که خوردم
نمی دونم چرا؟ اما مطمئنم علت اصلیش اینه که کالج روانی ما ساختمون ها رو فوق العاده سرد می کنه، در حدی که من باید با ژاکت کلفت بشینم....
روز ۷۵- تنهایی
گاهی اینقدر حس تنهایی قوی می شه که حالت دق کردن و بغض بهم دست می ده. نداشتن حتی یه دوست همزبون وسط یه شهر بزرگ با جمعیت بیست هزارتایی...
روز ۷۴- دلی که گرفته...
گاهی بی خودی این دل می گیره. حکایتی هم نداره. همینجوری یهویی دلش نمی خواد زیاد فکر کنه. من نمی دونم به این دل چی باید گفت. چی نباید گفت....
روز ۷۰- خانوم بنگاهی و من
بابا دیروز یه رگش رو که کامل گرفته بود فنر گذاشت. پس فردا هم رگ دوم رو می زاره. دلم براشون پر می کشه. حس اینکه اینقده تنها هستن. این همه...
روز ۶۹- من و آقای مگس
من عاشق کیم چی بودم...هق هق دیشب...همون شب دوست داشتنی...من رفتم خیر سرم. ارواح خاک خودم یه کیم چی بخورم...یعنی عاشقانه ها...یعنی قیافم...
روز ۶۸- پنج ساله شدیم
پنج سال پیش، ساعت ۷ صبح بیدار شدم رفتم آرایشگاه تا بشم عروس. امروز ۵ سال از اون روز خوب می گذره. از همه اون خاطرات رویایی. از اون رقص تند...
روز ۶۷- به بیماری قلبی بگید نه!!! همین امروز
ادم های زیادی رو دیدم وقتی بحث غذا می شه می گن نه ما اینجوری دوست نداریم، و یا اون چیز لذیذ و یا نه اصلا به ما نمی سازه. توی همین ادم ها...