روز ۲۰۳- پرشین بلاگ دیوانه
پست ها رو می خوره. یه جای واسه خودش ول می کنه. بی ادب. این پرشین بلاگ هم شد سیستم بلاگ درست و حسابی می خوام. اینجا رو شما می بینید؟! می...
روز ۸۰- مردمی عجیب
ما شادیم، تو رو قربونی می کنیم. ما ناراحتیم، تو رو قربونی می کنیم. ما مریضیم، تو رو قربونی می کنیم. و ما موجودات عجیبی هستیم، بسیار...
روز ۷۷- من و همین روزهای اول پاییز
همسر قبل رفتن کلی یادآوری کرد که مراقب خودم باشم. گفت که بخوابم. دیروز رفته بودیم دنبال خونه، بعدشم کلی راه رفتیم و مثل همیشه وقت مریضی...
روز ۷۶- سرمایی که خوردم
نمی دونم چرا؟ اما مطمئنم علت اصلیش اینه که کالج روانی ما ساختمون ها رو فوق العاده سرد می کنه، در حدی که من باید با ژاکت کلفت بشینم....
روز ۷۵- تنهایی
گاهی اینقدر حس تنهایی قوی می شه که حالت دق کردن و بغض بهم دست می ده. نداشتن حتی یه دوست همزبون وسط یه شهر بزرگ با جمعیت بیست هزارتایی...
روز ۷۴- دلی که گرفته...
گاهی بی خودی این دل می گیره. حکایتی هم نداره. همینجوری یهویی دلش نمی خواد زیاد فکر کنه. من نمی دونم به این دل چی باید گفت. چی نباید گفت....