قصه ها و غصه های یه قلک بانو
روزنوشت های یه قلک مونث که می خواد قلم بشه
من چرا اینجام؟
دو سال پیش من وجیترین، گیاهخوار، شدم. قصه از کجا شروع شد؟ خاله عزیزم یه ویدیو توی فیس بوک شر کرده بود که توی موجودات دوستانی به قتل می رسیدن به واسطه این جرم که ما قدرت داریم و می تونیم بخوریمشون. آقا منم حساس، دقیقا بعد دیدن این ویدیو نتونستم دیگه حتی فکر کنم یه تیکه گوشت بخورم. به فاصله یه هفته کتاب بخوریم تا زندگی کن EAT TO LIVE و خوندم که زندگیم و برای یه مدت عوض کرد. من در اسفند ۹۲ هفتاد و سه بودم یعنی در همان زمانی که وجیترین شده بودم. در کمتر از دو ماه ۸ کیلو لاغر شده بودم و بسیار شاد بودم. ولی متاسفانه زندگی اتفاق می افته و وقتی زندگی اتفاق می افته ادم نمی تونه همیشه اونی باشه که باید باشه. در اردیبهشت ایران رفتم و پدرم مریض شد و در بیمارستان بستری. بعد از مرخصی اسم عمل و این خرچنگ بی مربوط اومد که یعنی یا باید ایران می موندم یا باید برمیگشتم و دوباره می رفتم. از اونجایی که همسری تنها بود، برگشتم سر خونه و زندگی و در ده جولای برگشتم برای عمل پدر نازنینم. بعد از عمل پدر حالش بهتر شد و من خیلی شیک دو آگوست اومدم سر خونه زندگیم. استرسی که در سه ماه گذشته به من وارد شده بود باعث شد به بهترین دوستم یعنی غذاهای آماده رو بیارم. بعضی وقتها اینقدر می خوردم که حالت تهوع می گرفتم. اما نمی تونستم نخورم. مغزم اصلا کار نمی کرد.
بالاخره استرس تموم شد و من رفتم کالج برای خودم، اما خوردن همچنان ادامه داشت. در کمتر از دو ماه شدم توپ و انگار یکی بادم کرده. خوب چه غذای وجی بهتر از چیپس؟ شما بگو چی بهتر؟ استرس، نداشتن برنامه، و مهمتر از همه تنبلی باعث شد من هیچ کاری در خصوص توپ شدنم نکنم. غذاهای اماده و پروسس شده شدن همراه من و هر روز کمتر از دیروز سبزیجات(که برای یه وجیترین یعنی سم) خوردن شد برنامه ام. بعلاوه سرمای هوا و جای نرفتن این وزن و ثابت نگه داشت.
بالاخره توی دسامبر بلند شدیم رفتیم آمریکا خونه آبجی بزرگه در پنسیلوانیا. اونجا بود که یه آنفولانزای خوشگل گرفتیم و کمی لاغر شدیم. بعلاوه زندگی خوب آبجی بزرگه به من و همسری نشون داد درست غذا خوردن چه شکلی هست. بالاخره ما برگشتیم سر خونه زندگی با یه کوله بار تجربه.
کارهایی که یاد گرفتیم:
۱. میوه ها رو شب قبل خورد کنیم و اماده برای فردا صبح و روز کاری( مزه اش خیلی فرق نمی کنه و صد در صد بهتر از مافن و این حرف هاست.)
۲. سبزی خوردن بخریم هر هفته و آماده بزاریم(بذاریم؟من اگه یه روز یاد گرفتم این و چطور می نویسنن) توی یخچال
۳. غذاها رو شب قبل برای فردا ظرف کنیم.
این تغییرات جزیی باعث شد وزنی که من سر تب و لرز و مریضی کم کرده بودم زیاد نشه تا دو ماه. ولی خوب، به مرور کار، خستگی و البته تنبلی باز باعث شد غذاهای اماده بیاد توی خونه. و البته مارچ مامان اینا اومدن و مسافرت یه هفته به نیویورک و اینا. بماند، من حالا یه دختر بودم که وزن به هشتاد رسیده بود. از خودم خجالت می کشیدم.
توی اردیبهشت ۹۴ باز یه سفر ایران رفتیم و اینبار همه گفتن، اه اه تو چرا اینقده چاق شدی.…من و می گی گفتم من چون دور شدم بزرگ شدم که شما من بهتر ببینید. برنامه سفر ۳ هفته ای ما، به واسطه درست شدن کارهای شهروندی من به دو هفته تقلیل یافت و من و همسری برگشتیم سر خونه و زندگی خودمون. و من دقیقا از روز قسم خوردن به خاک حاصلخیز این سرزمین تا همین الان تقریبا ۴ کیلو لاغر شدم. خوشحال می باشم. اما نه به واسطه لاغری، به واسطه سالم زندگی کردن. غذاهای اماده این روزهای من فقط رب گوجه محسوب میشه و روغن هایی که بسیار کم ازشون استفاده می کنم .
لاغری هدف من هست و نیست. من می خوام سالم باشم. خندان و پر از انرژی. اینکه من در آستانه سی سالگی هستم یه تلنگر برام هست که ببین دختر جون تا ۴۰ چیزی نمونده اگه قرار باشه توی هر دهه زندگی ۱۰ کیلو بره روت، توی ۵۰ سالگی به صد می رسی.
من خودم و دوست دارم، در نتیجه برای سالم زندگی کردن بیشتر تلاش می کنم. هیچ تلاشی بی ثمر نمی مونه توی این دنیا. پس من اینجام که از تلاشهام، دغدغه هام و نتایجی که بهش رسیدم بگم.