top of page

روز ۷۷- من و همین روزهای اول پاییز

همسر قبل رفتن کلی یادآوری کرد که مراقب خودم باشم. گفت که بخوابم. دیروز رفته بودیم دنبال خونه، بعدشم کلی راه رفتیم و مثل همیشه وقت مریضی من یه منبع نامتناهی انرژی دارم و از خواب بیزارم.(فکر می کنم علتش بر می گرده به بچگی که وقتی بعد از ظهرها می خوابیدم همیشه با تب بیدار می شدم.)

شب اما حالت بدی داشتم. حس اینکه یکی دستش رو کرده توی حلقم و داره معده رو از این طریق در می اره. یه سرما خوردگی ساده به واسطه سینوزیت های مهربون، تبدیل شد به یه سرماخوردگی پر سرفه و دردناک و چرک آلود. اما خوبم! خیلی خیلی خوبم.

همسر اصرار کرد، امروز بخوابم. خوابم نمی اومد مثل همیشه من هنگام درد و مرض حس کار کردنم بیشتر میشه. نشستم فصل سه کتاب حقوق اداری این ترم رو خوندم. حالم از هر گونه حقوق اداری و ابزار وابسته به دولت بهم می خوره، چه ایرانی اش چه خارجی اش.

بعدش نشستم و کمی به فایل ها موجود توی گوشی و لپ تاپ سر سامون دادم. قبض های برق و تلفن و اینترنت رو دادم و پول کالج رو بالاخره واریز کردم. همسر اس ام اس زد که بانک برای وام پریاپرومون کرده، زنگ بزن شرایط رو بپرس، از زیرش به بهونه مریضی در رفتم. طفلک همسر رو هم مریض کردم، امروز گلو درد داشت…

بعد از کلی کلنجار با خودم و دلم یه موز خوردم. کمی چای داغ. اما سرم هنوز گیج گیج هست. گشنم نیست، یه حس عجیبه. دلم مزه می خواد. از اون مریضی هایی شدم که مزه همه چیز گم شده. حتی موز هم بیشتر بهم حس خوردن پنبه می داد تا موز.

از خونه دیروز بگم: خونه دیروز همه چیزش خوب بود. دقیقا همون قیمت بود که می خواستم. آشپزخونه اش کوچیک بود اما مشکلی نیست، ادم کنار می اد. دو اتاق، یکی بزرگ یکی کوچیک. دو تا حمام و دستشویی. دقیقا همون بود. اما… قرار بود تا دو سال آینده جلوش یه برج بسازن. این یعنی منظره دریاچه به فنا می ره. همسر گفت نه…منم گفتم چشم. اما غصه خوردم. چرا باید هی برج بسازن توی این شهر؟

از وزن بگم، همونم. بدون تغییر… نه خوشحالم نه ناراحت. دوست دارم لاغر بشم. اما معجزه ای در کار نیست، باید یواش یواش و با پشت کار جلو رفت.

از راه رفتن بگم. از ورزش. شطرنجی کنید مرا…کلا نه! هیچ خبری نیست. بیرون هواش برام سرده، سرد نیست. من لرز می کنم. دیروز وسط پارک همه با استین حلقه ای بودن، من با ژاکت خودم و کاپشن همسر. بله…عرق هم نکردم، حتی یه قطره…

روزهای اول پاییز و منظره خونه ما که داره قشنگ می شه…خوشحالم

شاد باشید و سلامت


این سی کیلوی اضافه...

join us

 for the 

PARTY

Recipe Exchange @ 9pm!

من یه زنم در آستانه سی سالگی که از تلاشها، دغدغه هام، شسکت ها در راه لاغر شدن می نویسم.

  • Google+ Social Icon
  • Instagram Social Icon
  • Pinterest Social Icon
  • images.png
  • myfitnesspal.png
من و می تونید اینجاها دنبال کنید
آرشیو موضوعی
No tags yet.
bottom of page