روز ۶۹- من و آقای مگس
من عاشق کیم چی بودم...هق هق
دیشب...همون شب دوست داشتنی...من رفتم خیر سرم. ارواح خاک خودم یه کیم چی بخورم...یعنی عاشقانه ها...یعنی قیافم از سر شب که می دونستم دارم می رم کیم چی خورن، ذوق داشتم. بعدش...بعدش...اینجا رو با روضه بخونید...
رفتم توی رستوران...
های های های...
غذا سفارش دادم
های های های...
غذا اومد....
های های های....
غذام کیم چی بود...
های های های...
سه تا قاشق نخورده بودم که ....بگو چی شد...بگم؟!
یه مگس مرده توی غذام پیدا شد...
الان می تونید قیافه من و تصور کنید. سبز بودم...
اولش خواستم نگم تا بقیه همراهان غذا خوب بخورن(شب اخر بود پسر خاله تورنتو بود...و با داداش اینا رفته بودیم خیر سرمون) اما دیدم نمیشه...دیگه به یارو گفتم...یعنی داشتم می مردم...
الان به کیم چی فکر می کنم قیافه مگس مرده می اد جلوی صورتم...
یعنی هووووووق
من اما هنوز دلم کیم چی می خواد.
فکر می کنید اولین ریاکشن من بعد از بیرون اومدن از تو رستوران چی بود؟این رستوران رو دوست داشتم...حالا کجا برم کیم چی بخورم؟!
یعنی حال می کنید؟
یعنی احساس می کنید من چقدر شکم دوستم؟!
حالا این رو داشته باشید. من غذام رو پس دادم، و دیگه هیچی نخوردم. همسر رفت حساب کرد، تازه تیپ(انعام ) هم داد مثل همیشه. بهش می گم می خواستی بیشتر بدی بگی هزینه اون مگس متوفی چند میشه...یعنی عالی هستیم ما.
از دیشب تا الان، فقط یه کم حموس خوردم . یه گلابی و یه کمی هندونه. اصلا حالم خرابه...!یاده مگسه می افتم...یعنی یاداااا
فعلا مگس مهربون اومد توی زندگی من تا غذا نخورم.
هوووووقم هنوز....
من رستوران رو دوست داشتم...بسیار...الان دیگه یعنی نباید برم اونجا...کیم چیییییی