روز ۲۴- اولین ها...و شگفتی ها
خوب الان یک هفته هست که من نه پنیر خوردم، نه شیر. نمی تونم بگم دلم برای پنیر تنگ نشده، اما احساس نمی کنم چیز خاصی و از دست دادم، بخصوص...


روز ۲۲- من و این درد خفیف
گاهی لازمه یه روز خوب داشتن یه شب خوبه، یه خواب خوبه. و وقتی که این و از خودت به دلایل واهی مثل فکر و خیال مسخره دور می کنی چه توقعی...


روز ۶- دریاچه و آسمان
امروز یه صبح خوب بود. با یه صبحانه خوب. این دو تا بشقاب و نگاه کنید. به نظرتون کدومش برای من هست، کدومش برای همسر؟ بعدش بلند شدم و با...


روز ۵- غرغرهای دلتنگی
گاهی وقت ها وسط غربت یه هو می شی یه ادم دیگه. غر غر می کنی و مثل من بیشعور می شی و وقتی مامانت زنگ میزنه که خبر بده ماشین جدیدشون که دنده...


روز ۴- هوای سرد تابستانی
باز نشستم توی بالکن کوچلوی خونه، رو به روی گل های رز صورتی و قرمز و دارم می نویسم. دیروز همونطوری که گفتم روزه بودم. همسری از خونه کار می...


روز ۳- مهمون ژاپنی
دیروز دوست ژاپنیم بهم پیغام داد که چطوری و بیا بریم بیرون و این حرف ها. دیدم من که حال بیرون رفتن ندارم( داشتم یه چیزی می نوشتم برای...


روز ۲- این روزهای من
الان که دارم این و می نویسم نشستم توی بالکن خونه، این عکس منظره بالکن خونه ماست. عکس برای پارسال هست، الان هوا به خاطر رطوبت غبار داره...

