روز ۳- مهمون ژاپنی
دیروز دوست ژاپنیم بهم پیغام داد که چطوری و بیا بریم بیرون و این حرف ها. دیدم من که حال بیرون رفتن ندارم( داشتم یه چیزی می نوشتم برای کارهای عقب افتاده) گفتم بیا خونه ما. بهت پاستا می دم. دیگه طفلک و کشیدم ۲ ساعت اینجا. و برای اینکه پیاده روی خودم رو هم بکنم بلند شدم رفتم دم آخرین ایستگاه اتوبوس دنبالش. تا اتوبوسش بیاید چند دوری اون اطراف دور خونه های ویلای قشنگ زدم و نفس کشیدم. هوا دیروز ابر بود،گفتم که غبار داره، من خنگول هم باز هوا و چک نکردم و خوشحال رفتم از در خونه بیرون. دیگه منتظر اتوبوس که بودم نم نم بارووون شروع شد و تا با دوستم پیاده از پارک پشت خونه بیام خیس شدیم اما حس خوبی بود. حس جووونی و شیطنت هام وقتی با این دوستم می شینم عود می کنه.
طفلک معلوم نبود چی خورده که کل تنش شده بود جوش ریز و کلی بهش آب دادم و خاکشیر، بلکه ارووم شه. که تا وقتی رفت خوب شده بود تقریبا. این دوست من چهار ماه پیش با یه پسر کانادایی دوست شد و این ماه دیگه زندگی مشترک زیر یه سقف و شروع کردن. کلا شاده، خودش ۳۶ سالش و پسر ۳۸. دیروز کلی گله کرد که پسره مست کرده چند بار و هی آب جو می خوره. منم موندم چی بگم. خودش می گفت اگه زیادتر شه شاید فکر اساسی کنه، الان فقط دو سه بار پیش اومده. بعدش می گفت پسره هی غذا می خوره و چاق شده و سیگار می کشه. من چی باید می گفتم. فقط بهش چند تا پیشنهاد بهداشتی کردم. اما خوب دلم براش سوخت، تک و تنها وسط یه شهر غریب، گیر این افتاده. بماند از این ماجرا زیاد دارم و به موقع براتون می گم.
ناهار که جای خوردن کاری( که تو برنامه ام زده بودم) پاستا خوردیم. با یه سالاد کاهو دبش کنارش. با هم کلی حرف زدیم و خندیدیم. تنها ناپرهیزی هم بعد از رفتنش بود که انگور ها روی میز مونده بود و من بهش حمله کردم و یه مافن و نصفه خوردم بی حواس. یعنی واقعا نفهمیدم چرا اصلا دستم رفت سمتش. سریع بقیه اش و انداختم دور.
امروزم در یک حرکت انتحاری حس مومنانه جسمم رفت بالا و روزه هستم. و چون ادم روزه دار خسته هست و نباید کار خاصی بکنه قصد دارم امروز یه لیست از لباس هایی که می خوام بخرم برای سپتامبر و در بیارم.(بله بازم پین انترست) و البته لباسهایی که توی کمد به دردم نمی خوره و بذارم که یا ببخشم یا بندازم دور. کلی لباس می خوام. بیچاره آقای همسر…
اینم چند تا از ایده هایی که توی پین انترست دیدم و می خوام.
پ.ن گاهی باید علایقت و بشوری و پهن کنی تا بوی عرق تنهایی دلت بره. والا...شاد باشید