روز ۳- مهمون ژاپنی
- سیما
- Jul 8, 2015
- 2 min read
دیروز دوست ژاپنیم بهم پیغام داد که چطوری و بیا بریم بیرون و این حرف ها. دیدم من که حال بیرون رفتن ندارم( داشتم یه چیزی می نوشتم برای کارهای عقب افتاده) گفتم بیا خونه ما. بهت پاستا می دم. دیگه طفلک و کشیدم ۲ ساعت اینجا. و برای اینکه پیاده روی خودم رو هم بکنم بلند شدم رفتم دم آخرین ایستگاه اتوبوس دنبالش. تا اتوبوسش بیاید چند دوری اون اطراف دور خونه های ویلای قشنگ زدم و نفس کشیدم. هوا دیروز ابر بود،گفتم که غبار داره، من خنگول هم باز هوا و چک نکردم و خوشحال رفتم از در خونه بیرون. دیگه منتظر اتوبوس که بودم نم نم بارووون شروع شد و تا با دوستم پیاده از پارک پشت خونه بیام خیس شدیم اما حس خوبی بود. حس جووونی و شیطنت هام وقتی با این دوستم می شینم عود می کنه.
طفلک معلوم نبود چی خورده که کل تنش شده بود جوش ریز و کلی بهش آب دادم و خاکشیر، بلکه ارووم شه. که تا وقتی رفت خوب شده بود تقریبا. این دوست من چهار ماه پیش با یه پسر کانادایی دوست شد و این ماه دیگه زندگی مشترک زیر یه سقف و شروع کردن. کلا شاده، خودش ۳۶ سالش و پسر ۳۸. دیروز کلی گله کرد که پسره مست کرده چند بار و هی آب جو می خوره. منم موندم چی بگم. خودش می گفت اگه زیادتر شه شاید فکر اساسی کنه، الان فقط دو سه بار پیش اومده. بعدش می گفت پسره هی غذا می خوره و چاق شده و سیگار می کشه. من چی باید می گفتم. فقط بهش چند تا پیشنهاد بهداشتی کردم. اما خوب دلم براش سوخت، تک و تنها وسط یه شهر غریب، گیر این افتاده. بماند از این ماجرا زیاد دارم و به موقع براتون می گم.
ناهار که جای خوردن کاری( که تو برنامه ام زده بودم) پاستا خوردیم. با یه سالاد کاهو دبش کنارش. با هم کلی حرف زدیم و خندیدیم. تنها ناپرهیزی هم بعد از رفتنش بود که انگور ها روی میز مونده بود و من بهش حمله کردم و یه مافن و نصفه خوردم بی حواس. یعنی واقعا نفهمیدم چرا اصلا دستم رفت سمتش. سریع بقیه اش و انداختم دور.
امروزم در یک حرکت انتحاری حس مومنانه جسمم رفت بالا و روزه هستم. و چون ادم روزه دار خسته هست و نباید کار خاصی بکنه قصد دارم امروز یه لیست از لباس هایی که می خوام بخرم برای سپتامبر و در بیارم.(بله بازم پین انترست) و البته لباسهایی که توی کمد به دردم نمی خوره و بذارم که یا ببخشم یا بندازم دور. کلی لباس می خوام. بیچاره آقای همسر…
اینم چند تا از ایده هایی که توی پین انترست دیدم و می خوام.

پ.ن گاهی باید علایقت و بشوری و پهن کنی تا بوی عرق تنهایی دلت بره. والا...شاد باشید
Recent Posts
See Allپست ها رو می خوره. یه جای واسه خودش ول می کنه. بی ادب. این پرشین بلاگ هم شد سیستم بلاگ درست و حسابی می خوام. اینجا رو شما می بینید؟! می...
Comments