از دو ساعتی مونترال با شما هستم...
من هی می گم من یه خر درون دارم. کسی باورش نمیشه! بیا!!! همسر از کار که اومد هی بهونه می گرفت. منم کلا وقتی اون حالش بده، حالم خوبه!!! هیچی دیگه دیدم خیلی خودش و لوس داره می کنه بردمش کاستکو که خرید کنه دلش باز شه! اقا وسط راه به دوستشون(مهمون دو هفته پیش زنگ زدیم) هیچی دیگه از راه کاستکو الان توی راه خونه اون دوست هستیم! یعنی راه یه ربعه! الان تبدیل شده به ٧ ساعته! همچین موجودات خلی هستیم مااااااا!!!دارم میرم مونترال! فکر کن، اگه داستان دانشگاه مونترال رو نبسته بودم، الان برای زندگی می رفتم! اما خوب شد نرفتم! تورونتو رو بیشتر دوست می دارم! ادمیشن ارشد اونجا در نهایت من و باز می فرستاد سر همین خونه! حقوق خوندن هم درد سر هایی داره برای خودش... بماند عکس این سفر رو بعدا میزارم!!! فعلا سه ساعت رانندگی کردم خستمه! یه چرت بزنم! ساعت ، یه ربع به نیمه شب! کی می رسیم؟! ٢ احتمالا!!!! یعنی مهمون دیونه خواستین من و همسر رو صدا کنید.