top of page

Pay it Forward...


اون روزهای اولی که اومده بودیم توی این شهر، هر گوشه اش من و یاد دریاکنار مینداخت. یاد کودکی و مامان و بابا…و همه چیزهایی که نداشتم اینجا.یه روز وقتی داشتم از کوچه بالایی خونه رد می شدم بی اختیار شروع کردم گریه کردن. یه خانوم نسبتا مسن که داشت گلهای خونه اش و درست می کرد دید من ، از روی چمن های خونه اش بلند شد…بهم لبخند زد و گفت It will get better, trust me ( بهتر میشه، بهت قول می دم) نمی دونم چی توی تن صداش بود، لبخندش بود؟ یا طرز گفتنش… اما حسش قشنگ به قلبم رسید، لبخند زدم و حرفش و قبول کردم. و از اون به بعد همه چیز بهتر شد. به مرور، یه شبه نه. بی خوابی های اون دوران، بیدار شدن های ساعت ۲.۳۰ صبح و رفتن سر کار قبل طلوع تو هوای منفی ۲۰… طول کشید تا منم خودم و کمی، فقط کمی ، توی این شهر پیدا کنم، اما حرف اون خانوم یه نور بود ته این مسیر سخت، یه نور هست. هنوز گاهی می بینمش خانوم پیر رو، هنوز لبخند می زنه و همیشه حال و احوال می کنه. شک دارم یادش باشه، حرف اون روزش رو به من. یا اصلا بدونه اون حرف چقدر اون دختر بیست و هفت ساله رو خوشحال کرد و چه نوری ته یه تونل وحشت گذاشت. اما مهم اینه اون روز خدا من و سر راه اون خانوم گذاشت، یا اون خانوم رو سر راه من… یه جورایی الان که بهش فکر می کنم به Pay it Forward می رسم…


یه روزایی، وسط اون همه خستگی دانشگاه و ارشد، می رفتم یه عالمه راه برای رسوندن یه دختر خسته به در خونه اش…می دونستم می تونه ماشین بگیره، اما من دوستش داشتم.می خواستم اروووم برسه. اون روزایی که دوستم حالش بد بود، می رفتم دنبالش…دم خوابگاه. به زور می اوردمش خونه. همه کاری می کردم تا اون لب های قشنگش به خنده باز بشه. گاهی وسط کلاس درس می زدم بیرون که به داد یه دخترک نازنین برسم، که داشت زندگیش و خراب می کرد…

و انگار دنیا همون ها رو بهم هدیه داد…

… اما یه روز صبح برفی، هوای منفی ۱۵ یه ماشین مهربون که دید دارم ۶ صبح توی برف به سختی راه می رم. برام نگر داشت. بهم گفت تا ایستگاه اتوبوس من رو می رسونه…

یه روز که تب داشتم، و حالم خیلی بد بود سر کار، یه دست مهربون بهم قرص داد…نوازش مادرانه ام کرد.

یه روز که خیلی خسته بودم، دلم گریه می خواست…یه غریبه شونه هاش و بهم هدیه داد…و اروووم کرد…


من یاد گرفتم، و الان به شما می گم. به خودتون، اطرافیانتون، عشقتون، و لحظه لحظه روزهاتون عشق بدین…انرژی مثبت.اگه امروز دلتون گرفته که اااا من که همه خوبی بودم، چرا این همه مشکل. صبر داشته باشید. این یه برش از زندگی هست… بخندید به مشکلات. دست یکی و بگیرید که نیاز داره. کسی و وسط ورطه تنهایی رها نکنید، عاشق باشید. توی سخت ترین لحظات، فقط یه انرژی فوق العاده هست که می تونه درد رو قابل تحمل کنه. اون عشقه… و عشق واقعی رو پیدا کنید. منتشر کنید…حتی اگه بهتون می خندن…باید اون تغییری باشید که دنیا نیاز داره…اون تغییر باشید.




این سی کیلوی اضافه...

join us

 for the 

PARTY

Recipe Exchange @ 9pm!

من یه زنم در آستانه سی سالگی که از تلاشها، دغدغه هام، شسکت ها در راه لاغر شدن می نویسم.

  • Google+ Social Icon
  • Instagram Social Icon
  • Pinterest Social Icon
  • images.png
  • myfitnesspal.png
من و می تونید اینجاها دنبال کنید
آرشیو موضوعی
No tags yet.
bottom of page