top of page

روز ۴۸- خسته...خواب

اینقده خسته بودم که نفهمیدم چه جوری خوابم برد،وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۴ بعد از ظهر هست و من دو ساعتی و خوابیدم…دقیقا شکل جنازه!خونه رسما الان بازار شام هست. اما حتی جوون ندارم برم میوه هایی رو که از فارمرز مارکت گرفتم جا بدم..نشستم و دارم می نویسم و چشمام بازم داره بسته میشه. البته خوب شما نمی دونید که من ده کیلومتر راه رفتم امروز…شما نمی دونید الان نشستم و دارم یه عالمه کتاب می خونم و حسم توی کتاباااا غرق می شه…

دارم به خودم فکر می کنم…به خودی که وسط همه داستان هایی که خوندم همیشه یه شاهد مسخره بوده که تنها درسی که گرفته گریه کردن عمیق هست…یعنی عالیم…

برم بخوابم بازم…هنوز خواب خوابم…

شب و روزتون بخیر

این سی کیلوی اضافه...

join us

 for the 

PARTY

Recipe Exchange @ 9pm!

من یه زنم در آستانه سی سالگی که از تلاشها، دغدغه هام، شسکت ها در راه لاغر شدن می نویسم.

  • Google+ Social Icon
  • Instagram Social Icon
  • Pinterest Social Icon
  • images.png
  • myfitnesspal.png
من و می تونید اینجاها دنبال کنید
آرشیو موضوعی
No tags yet.
bottom of page