top of page

روز ۴۷- من به کی رفتم

وقتی بچه تر بودم، خیلی غصه می خوردم که چرا من هیچ شباهتی توی چهره ام به مامانم ندارم، جز حالت چشمام و رنگ نسبتا روشنشون. مامان موجود فوق العاده زیبایی بود و هست. چشمهای روشن و درشت، موهای تقریبا قهوه ای(الان سفید و طلایی شده موهاش)… لبهای کوچولوی صورتی، پوست سفید صاف(بدون مو سیاه مثل من) ابروهای کشیده. کلا خوشگل بوده و هست. عکس های جوونیش و از ۱۴ سالگی توی کیف پولم داشتم که به همه بگم خوب من درسته خوشگل نیستم، اما ببینید مامانم چه ناز بوده. خدایش مامانم قیافه اش خیلی شبیه جولیا اندروز هست. دقیقا جوونی اون جوونی مامان منه. البته الان من از این خانوم بازیگر خیلی بهتره. مامانم شبیه ایرانی ها نیست و همیشه هم چون خوشگله لباسهای سفید و رنگی قشنگ می پوشه. در این حد شبیه ایرانی ها نیست که خیلی وقتا ادم ها اشتباهی فکر می کنن خارجی هست. مثلا یه بار من ۱۵ ساله که بودم داشتیم می رفتیم یه موزه با مامانم. همزمان یه گروه توریست فرانسوی اومده بودن اون موزه. مامانم رفت بلیط بگیره، یارو برگشت به مامانم با زبون داغون گفت گروه در در…یعنی مثلا گروهتون اونجا رفت. مامانم برگشت گفت آقا من می خوام بلیط بگیرم. یارو کف کرده بودم.

یا مثلا اینجا که اومده بود، توی مهمونی دوست خواهرم یه ایرانی اومده بود باهاش انگلیسی حرف زده بود. مامانم هم انگلیسیش کامله، باهاش حرف زده بود. اون وقت خواهرم پریده وسط که ااا فلانی این مامان منه. این مامان من، در دوران جوانی تور می برده خارجه، کل اروپا رو گشته و البته مصر و خوار دور رو. کلا موجودی بوده بس فعال. فرانسه و انگلیسی و قشنگ می تونه صحبت کنه. این مامان خانوم سال ۵۴ فوق الیسانسشم گرفته بوده. بعد به من می گن چرا وقتی دفاع کردی ذوق نکردی، من اخرین فرد خانواده بودم که مستر رو گرفتم. الان از ۸ نفرمون، فقط ۳ تامون دکترا نداریم، فوق دکترا که بماند. من، مامانم و همسری. البته همسری دو تا فوق الیسانس داره، اون یه خورده بالاتره. فکر کنید…(الان پز خانواده رو دادم.)

خلاصه داشتم می گفتم، من خیلی غصه می خوردم که شبیه مامانم نیستم، مامانم ظریف بود و همه کفش ها اندازه پای باربی بود و من از سن ۱۰ سالگی کفش برام به سختی پیدا می شد. یا چاق بودم و مامان کوچولو بود. یا مثلا توی ۱۵ سالگی لباسهای مامانم شادتر از من بس که من چاق بودم و هیچی تنم نمی رفت. طفلک می گفت رنگ شاد بپوش و برام می دوختها، اما خوب شما یه توپ گل گلی و تصور کنید که هی قل می خوره …نمی خواستم برم توی چشم.


با اینکه من از نظر ظاهرا جز چشمم شبیه مامانم نیست، آقا اخلاقی عین خودشم. یعنی عین خودش ها، هر چی هم بزرگتر می شم بیشتر میشه این شباهت…یعنی بابا که مریض شد پارسال، من رفتم از بین خواهر و برادر با اینکه یه ماه قبلش ایران بودم. بعدشم به زور رفتم چون بابا می گفت نیا ، چه خوب شد که رفتم. بقیه حتی یه خورده احساس نداشتن، بعد من مثل خل شب تا صبح با دوستم حرف می زدم و هی گریه می کردم. یعنی داغوناااا تا بابا اومد خونه و یواش یواش حالش خوب شد، من شبا با گریه می خوابیدم. وقتی ام داشتم بر می گشتم اینقده بوسش کردم بابا و بوش کردم و گریه کردم تو بغلش که اونم لباسش خیس شد(الانم دارم همین کار رو می کنم، گریه رو می گم) بعدش به خواهر که می گم، خیلی ریلکس می گه خوب سنش رفته بالا، یه سری بیماری ها طبیعه…یعنی شما قیافه من و تصور کنید. و داداش هم که معرف حضور هستن، برگشتن می گن دستت درد نکنه رفتی اما همچین عمل سختی هم نبود. یعنی عالین…. از اون ور، مامانم هی مثل من گریه می کنه دم به ساعت، و البته مثل خودم می مونه و تنها کسی بود که هنوز که هنوزه می گه دستت درد نکنه اومدی(البته بابا بعدا حسابی تشکر کرد، اما خوشش نیاومده بود من رو حرفش حرف زدم و رفتم ایران).مامان من مثل من(یا من مثل مامانم) اشکمون دم مشکش هست و هی گریه اش و قورت می ده و همه جا هست برای کمک به همه، بیچاره خودش وقتی کمک می خواد هیچکی نیست، پارسال نبودم که باهاش برم چشمش و عمل کنه. یعنی هنوز یادش می افتم اشک می ریزم. بی خیال…داستان داریم ما…

خواستم بگم.

من شبیه مادرم هستم. ظاهری نه، ظاهری من یه توپم اون یه باربی خوشگل. اما باطنی خوشحالم شبیه هستم. مامانم یکی از بهترین ادمهایی هست که می شناسم. خوب البته من بچه بابام هم هستم. از بابا چی به ارث بردم؟ گوش های بزرگم و چهره و لبهای قلوه ایم رو. رنگ پوست و مو و دستهام از طرف بابایی هست.(فقط بابام هم اصلا چاق نیست، در نتیجه وقتی توی ۴۰ سالگی می خواسته ازدواج کنه، یه موجود فوق العاده خوشتیپ بوده بعد من در سن بیست سالگی مانتو برام پیدا نمیشد…هههه) از نظر باطنی هم، یه کمی از هوش بابام رو دارم. بابام خیلی باهوش بوده، همین بس که توی سن بزرگسالی (بیست و خورده ای داشته و تا به حال مدرسه نرفته بوده)میره درس می خونه و اخرش دکتراش رو سال ۷۹ میلادی (۱۳۵۶)از امریکا می گیره. بچه تر که بودم، بابا رو سوال پیچید می کردم، بعدش بابا همیشه می گفت این سوالهات رو منم می پرسیدم. دقیقا مثل خودشم سرکشی کردم زمانی که همه یه راه و رفتن، یه تنه وایسادم و گفتم نه. مسیر من این نیست. یادش بخیر…بابا عصبانی می شد از دستم ولی بعدش مامانم بهم گفت بهش گفته که این بچه همون کاری و داره با من می کنه من با پدر مادرم کردم. اگه بخواد موفق میشه. نمی دونم موفق شدم یا نه، اما می دونم راهم با همه متفاوت بودنش نسبت به بقیه بزرگم کرد. خلاصه من شدم یکی که برخلاف خواهر و برادر راه خودم و رفتم و الان راضی ام. مرسی بابا و مامان که گذاشتین.آها این و یادم رفت بگم، من تنها بچه بودم که بعد از بابام به اقتصاد روی اوردم. هرچند رشتم حقوق بود توی لیسانس اما مثل بابام که از مهندسی عمران رفته بود اقتصاد، منم از حقوق رفتم نزدیکترین گرایش به اقتصاد و بسیار خوشوقتم و مطمئن هستم بهترین کار و کردم. اینم از مامان بابای من.

برم به کار رو زندگی برسم فعلا تا بیام بیشتر توضیح بدم من بی کی رفتم.

این سی کیلوی اضافه...

join us

 for the 

PARTY

Recipe Exchange @ 9pm!

من یه زنم در آستانه سی سالگی که از تلاشها، دغدغه هام، شسکت ها در راه لاغر شدن می نویسم.

  • Google+ Social Icon
  • Instagram Social Icon
  • Pinterest Social Icon
  • images.png
  • myfitnesspal.png
من و می تونید اینجاها دنبال کنید
آرشیو موضوعی
No tags yet.
bottom of page