روز ۲۸- شنا شنا...یارم می ادش...الان یعنی چی؟
بله، ما امروز رفتیم شنا. بسیار هم خوش گذشت. کور شود هر انکس که نتواند دید. خیلی هم الان از خودمون راضی هستیم.اما اصلا عکس نگرفتم…یعنی الان دارم فکر می کنم این همه راه با ماشین رفتیم اون سر دنیا، حالا یه دونه عکس ضرر نداشت…اما عکسی نگرفتم از اون دریاچه خوب. بس که حولم. یعنی در این حد که من اب و دیدم توی اب بودم تا وقتی همسری به زور سوت و موت و کتک و تهدید اعلام کرد که ساعت ۴.۳۰ بریم خونه. اصلا وضعی بوداااا. البته یه نیم ساعتی یه ناهار خوردیم.
تا یادم نرفته اب دریاچه بسیار سرد بود و جماعت زایرین نشسته بودند توی ساحل، و برای خود دیش دیش افتاب می گرفتن و فقط من بودم که مثل اسکلا هی توی اب ورجه ورجه می کردم.الان حس کرخی بهم دست داده. یعنی در این حد که انگار موادی به وضوح قوی به بدنم وارد شده.کلا شادیم…
الان دارم فکر می کنم عکس چی برای این پست بذارم…همین یه دریاچه الکی برای عکس بسه. من عکس نگرفتم خوب.گوشی خرابو نبود امکانات شارژ همراه….
همیشه به همین خوشیااااا والا…مگه چند سال زنده ایم؟!
پ.ن بعضی از ادمها قد یه ارزن هم ارزش ندارن. یعنی من الان در اون حدم که بخوام بزنم در گوش این بعضیا…!اما من با شعورتر از اینم که بخوام اصلا به این ادم ها فکر کنم. الان کمی حرص می خورم که عقل بعضی ادم ها اندازه یه ارزنم نیست…والا حوصله ای داریم ها…
پ.ن ۲- این اقا داداش ما فکر می کنه همه عالم باید در حد ایشون فوق دکترای بهترین جا ها باشن، شما الان بخونید کلاس کار بالا، حالا این وسط دیروز دو صحنه سعی کرد مثلا حال ما رو بگیره وقتی توی فستیوال کربین های تورونتو قدم می زدیم. در وهله اول، با این سوال که کار والنتیریت چی شد. بهت زنگ زدن؟ بهش گفتم نه!!! نزدن… گفت خوب تابستون داری چی کار می کنی…منم گفتم هیچی. به همین غلظت. حالا مثلا فکر کن بدونه دارم چی کار می کنم. نکته دوم، داشتم یه جمله ریسیستی می گفتم(الان شرمندم هااا، اما خوب وسط یه بحث بی خود بود) که اکثریت یه قومی که من دیدم خنگن، مثل توی کار قبلی اینا اصلا هیچی حالیشون نبود و احمق بودن و اینا.. اقا داداش نازنین ما خیلی جدی برگشته می گه خوب ادم های باهوششون که نمی اومدن …(اونجایی که من کار می کردم) کار کنن، اونجا باید می اومدن چی کار…( یعنی شما قیافه من و می تونید تجسم کنید.) منم برگشتم گفتم اتفاقا می اومدن چون هر کسی نمی تونه از راه دانشگاه خودش و گول بزنه که من شغل دارم و کارم خوبه و عالیم و همه چیز دکترا نیست. مثلا دوست فلیپینی من که باید خرج دو تا بچه اش و بده هم همکارم بود، توی همون فاصله با بدبختی کلاس های اخر شب کالج و می رفت و پول سیو کرد و تونست الان یه کار به عنوان پرستار استخدام شده. این یعنی چی؟ (قیافه داداش دیدنی بود) و برگشت گفت آی سی آی سی…خوب این درسته. من نمی فهمم چرا یه ادم اینقدر نوک دماغ بینه. هوش داشتن مدرک دکترا نیست…هوش داشتن یه جور شعور هست!!!والا… خیر سرشون برادر ادمم هستن، حتما باید یه مدرک دکترا داشته باشه تا بشه یه ادم موفق؟!!!
پ.ن ۳ من خیلی هم بدجنس هستم، اصلانم دوست ندارم فکر کنم ادم های دیگه ادم هستن وقتی اون روی بدجنسم می زنه بالا…
پ.ن ۴- والا ما هر وقت با یه خانوم اقا رفتیم بیرون که یکشون مخاطب خاص اون یکی بود، شعور داشتیم همیشه طرف خانوم و گرفتیم. یا کلا دخالت نکردیم توی جمع. حالا نمی دونم قضیه چیه، ما هر وقت با همسری جایی می ریم از همسری چیزی می خوایم همه می گن خودت برو. حتی نمی زارن همسری جواب من و بده. جای اون جواب دادن به کنار، ازشون طرفداری هم می کنن…انگار مثلا من شمرم ایشون هم هیچی…من چی باید بگم. حالا خوبه این قوم خودم هستن اکثرا این کار رو می کنن و قوم همسر همگی با شعورن (البته من بگم شعور از منه، اونجا روی شمر بودنم و نشون نمی دم، بس که من دو رو هستم…)…یکی به من بگه شعور ادمها کجااااست؟!
پ.ن ۵ این پینوشت ها نمی دونم چرا از خود مطلب بیشتر شد
پ.ن ۶ من الان اوکی بودم هاااا…یه تلفن من و کرد توی قوطی…یعنی هنرمندی هستن فامیل جمیعا صلوات
پ.ن ۷ رژیم خوبه. چون دیدم هی میشکنه فعلا محولش کردم از دوشنبه. اما هنوز سالم هستم، و پاک پاک از هر گونه مواد ناسالم..