روز ۲۰- یه روز مهربون، یه شنبه خوب
امروز روز پیتزا بود و یه سالاد خوشمزه. روز پیاده روی و یه لبخند از ته دل. امروز، روز خوبی بود. محصولش و توی این عکس ها می تونید ببینید.
امروز روز خرید بود، روز کشف یه چیز جدید. امروز و دوست داشتم بعد یه هفته.
امروز باز به خودم قول دادم بخندم بی دلیل، برقصم بدون هیچ آهنگی. کودکانه شاد باشم و عاقلانه به مشکلات لبخند بزنم.
بله امروز روز من بود.
پارسال، قبل از سفر اول به ایران، خونه تمیز و مثل گل من یه مهمون ناخوانده پیدا کرد به اسم بدباگ(همون ساس). من کلا موجود خیلی خیلی تمیزی نیستم. اما هفته ای حداقل یه بار کل خونه و جارو می زنم و گردگیری و نظافت هفتگی و دارم، سوای روزانه. پارسال ما یه شب، وسط راه مونترال یه هتل موندیم، که احتمال می دیم مهمون ناخونده از اونجا همسفر روزهای ما شده باشه. دیگه خونه کلا سم پاشی شد و کل کشوها رو شستم بماند. و تا مدت ها استرس داشتم و هر هفته ملافه عوض می کردم و همش مثل این وسواسیا جارو دستم بود و حشره کش. حالا چرا اینو می گم، من بعد یه سال دیشب نصف شب نمی دونم چرا یهو با کابوس این موجودات ریز بیدار شدم، خودم و می خاروندم و همش احساس می کردم اونا بهم حمله کردن. خلاصه یه ساعتی بیدار بودم الکی تا بعدش استرس خوابید و به آغوش خواب برگشتم.
حالا الان باز دم خوابی به همسری می گم نکنه برگشتن؟ دیگه کلا همسری می خواست کله خودش و بزنه به سقف از دست من و استرس های بی خودم.
الانم بعد از دو ساعت و نیم راه رفتن، رسیدم خونه و دوش گرفتم و می خوام برم دیار خواب. کلی خوابم می اد…شما رو نمی دونم اما خوابیدن برای من یه نعمت خارق العاده هست.
شب روزتون خوش