روز ۱۹- اپلای پای آخر شبی
از بس سفر عروسی سختم شد، الان حس یه مسافرت دبش در من نشسته. یعنی داغون دلم می خواد برم یه سفر طولانی، وسط این همه خیابون های رنگی رنگی. اما کو مسافرت. باس نشست همینجا و جایی نرفت.برنامه امروز چیه؟ آها خونه تمیز کردن، پختن ناهار و شام. شستن یه سری لباس. البته اینا می ره توی قالب برنامه های بلند مدت. باید یه فکری به حال خودم و موهام و این حساسیت لعنتی پشت موها بکنم. روانیم داره می کنه. اصلا خوب نمی شه هیچ، بدتر هم می شه.
گفته بودم قصد من لاغری صرف نیست، سلامتی هست. توی همون راستا امروز همچینی دلم لاغری صرف می خواد.یعنی بعضی وقتها ترازو سر صد گرم باهات لجه ها…این بعضی وقتها ادم و کلافه می کنه. والا خوب برو یه عدد جدید.
همسری باز از خونه کار می کنه. منم نشستم اینجا دارم می نویسم، جلو هم این گلها هست که همسری برای دلجویی خریده. بعدش اولین سوال من بعد از دیدن این گل ها این بود، چرا ۱۲ دلار پول دادی برای اینا. یعنی دارین شعور یه زن فهمیده رو؟
کلا دلم بسی امروز صبح گرفت، با مامانم هنوز حرف نمی زنم. ادم دلش از مامانش بگیره خیلیه. می دونم خیلیا الان حسرت دیدن مامانش و دارن، منم ایضا دارم. اما مامانم دلم و بدجوری شکوند. در حدی که هنوز باورم نمیشه مادرم باهام این کار رو کرد.امروزم با لینک یه آهنگ غمگین از طرف مادرجان بیدار شدیم. دیگه تا تهش و بخونید…
بماند…
امروز می خوام برای شام سالاد مخصوص سرآشپز و درست کنم. لوبیا قرمز، کل، کاهو، گوجه، خیار و کمی کلم قرمز…بله این سالاد بسیار خوشمزه هست و ساده و مهربون و دوست داشتنی.
برای همسری احتمالا کنارش پوره سیب زمینی و تخم مرغ هم می زارم. اما برای خودم این سالاده بسه. فکر نکنید کم می خورم، نهههههه….سه تا کله کاهو…
حالا ببینیم چی میشه تا شب…
بعد نوشت:
الان ساعت ۱۱.۵۵ شب هست و همین الان این اپل پلای(پلای سیب) خوشمزه رو از تو فر دراوردم. بله همچین ادمهای هوس بازی هستیم ما. همسر توی مغازه دید، و من درست کردم.حالا قراره من هیچی ازش نخورم.ببینیم و تعریف کنیم.